کنج خیال

گوشه ای از خیال بافی های یک نیمچه نویسنده

کنج خیال

گوشه ای از خیال بافی های یک نیمچه نویسنده

روز اول

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

از : لاجوردی

به : خدا

حقیقتا امروز از آن روز هایی بود که هر ثانیه به ثانیه اش بغض قورت دادم و تند تند پلک زدم که مبادا گریه ام را کسی ببیند . که البته  دقیقه ها هم سنگ تمام گذاشتند و به دیرترین حالت ممکن گذشتند ! میدانم که دلت خیلی گرفته است از دستم . می دانم که انقدر از دستم عصبانی هستی که نخواهی به حرف هام گوش بدهی . ولی به این فکر کن که کسی که دارد کلمه به کلمه ی  این متن را می نویسد ، هیچ کسی را جز تو ندارد! که چند وقتی هست که امیدش از همه ، وقتی می گویم همه واقعا همه ! نا امید شده است . که دلش امروز انقدر گرفته که حالا دارد فقط تند تند اشک هایش را از کیبردش پاک می کند که مبادا نفر بعدی ، بفهمد حجم دل تنگی نویسنده را ! می دانم عصبانی هستی . میدانم که امسال بنده ی خوبی نبودم . میدانم انقدر که من بدترین و خودخواه ترین بودم ، هیچ کس توی تمام این سال ها نبوده . می دانم که حتی دلت نمی خواهد گوش بدهی چه میگویم ، بس که من خودم این کار کردم ...بس که بد بودم ...

که حالا حتی توی دعا کردن هایم هم می فهمم که عصبانی هستی . می فهمم که انگاری حوصله نداری گوش بدهی به وراجی های این بنده ی بی سر.پای قدر نشناس! . اما حالا امده ام . با دست هایی که هیچ ندارند . که پشمان ترینم . که اصلا اشک هایم بند نمی اید . که امده ام یک قراری بگذارم از امشب . تا 40 روز . که امده ام قول بدهم تا 40 روز . که بهتر شوم. که لیاقت دعا پیدا کنم . که تو یک نگاهی بیاندازی به کسی هیچ کسی را جز تو ندارد . نمی خواهد هم داشته باشد ...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۴/۲۱
لاجوردی .

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی