کنج خیال

گوشه ای از خیال بافی های یک نیمچه نویسنده

کنج خیال

گوشه ای از خیال بافی های یک نیمچه نویسنده

۶ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

معجزه ای 

لبخند دلخوش کننده ای

گرمی دل های به هم پیوسته ای

نگاه های آسوده ای

آغوش بدون عصر جمعه ای 

میشود که کمی نزدیک شوند؟ 

میشود که حس لمسشان زنده تَر شوند؟ 

میشود که حال ما " کن فیکون " شود؟ 

میشود که گاهی نگاهی، نیم نظری، آهی ...؟ 

میشود که آیا...؟ 



پ.ن: کمی مانده به سقوط. فقط کمی. دلخوشم من به محالات رضا. دعا کنید. خیلی دعا کنید. شرایط سختی است و فقط از دست خودش کاری بر می آید و بس! 

تو مثل من سر کویت هزار ها داری 

ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد ...

خدایا. امروز روز دهمه. من فقط امیدم به خودته و بس! میشود که نظر کنی به حال ضعیفان؟  

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۲۰:۲۱
لاجوردی .

ادم ها از یک جایی به بعد از نرسیدن ، أوقات تلخی نمیکنند ،داد نمیزنند ، دعوا نمیکنند حتی گریه هم نمیکنند. اما دیگر انتظار هیچ چیزی را هم نمیکشند. هیچ روزی را بیشتر از آن یکی دوسِت ندارند ، حتی برایشان فرقی نمیکند که برای صبح ناهار بخورند و به جای ورزش عصر گاهی، کمی به مقدار خیلی زیادی بخوابند. خواندن هیچ کتابی به وجد شان نمی آورد و از دیدن بچه های موفرفری و چشم آبی هیجان زده نمیشوند. هیچ اتفاق خاص درونی ای رخ نداده  فقط نرسیدن های بسیار ، سردشان کرده. که گلویشان از بغض کردن خسته شده و اشکی برای ریختن توی چشمشان نمانده. نه اینکه نخواهند و با احساسات مبارزه کنند. نه! فقط دیگر چیزی برای انتظار کشیدن و به دست آوردن برایشان نمانده ...هیچ دلگرمی ای برای ماندن و هیچ روز ِ قشنگی برای انتظار کشیدن! نه اینکه نخواهند و این حرف ها ...


پ.ن: انتظار که چیز بدی نیست 

روزنه ی امیدی ست در ناامیدی مطلق

من انتظار از خبر بد بیشتر دوسِت دارم !... 

انتظار و انتظار و انتظار ! ٣٤ روزی مونده و باید فکر کنم دلخوشم من به محالات رضا ! همین :) 

دعا بفرمایید !:) 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۲۲:۳۹
لاجوردی .

گوشم خیلی درد میکند. به قدری که دلم میخواهد سرم را محکم فشار بدهم و محکم فشار بدهم تا گوشم از هرجایی که بیرون آمده برود تو و دیگر به سر جایش برنگردد.از صبح انقدر تمرکزم را بهم زده که حد ندارد. که اگر دست خودم بود ، دستم را تا مچ میکردم تو از سوراخ گوشم بلکه ببینم ان داخل چه خبر است و چه اتفاقی در حال رخ دادن است که سلول های داخلی گوش مدام فکر میکنند سوار هواپیما هستیم و فشار داخلی إیجاد میکنند! القصه که اعصابمان هم حسابی بهم ریخت این گوش نانجیب! معجزه اتفاق نیفتاد! یعنی هنوز نیفتاده و ولی من إیمان دارم که توی این ٤٠ روز قرار است اتفاق های خیلی خیلی خوشایندی رخ دهد. انقدر که هی دلم بخواهد با تو از این ٤٠ روز ها داشته باشم و امیدوارم که گوش شیطان کَر این ٤٠ روز با خوشی و صحت و سلامتی به پایان برسد! که هم من راضی باشم و هم تو! مگر همه جا نگفتی که اگر تو یک قدم به سمت من بیایی من صدها قدم و دوان دوان به سویت می آیم؟ من ِ حقیر ِ دست و پاچلفتی ِ خودخواه ِ بد، دارم تمام سعیم را میکنم که نیمچه قدمی هر چند کوتاه ، هر چند بچگانه و با ترس برز به سمتت بر دارم... تو دستم بگیر و از این راه پشیمانم نکن! که ان شاءالله نمیخواهم پشیمانت کنم ... جدی جدی تصمیم های سفت و سختی گرفته ام ... 


پ.ن: دوباره گوشم شروع به درد گرفتن کرده! ممنون میشوم یک حمد شفاء بخوانید :) 

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۵
لاجوردی .
معجزه ! 
نویسنده تایپ میکند : دو نقطه پرانتز. باز 
یک آه آسوده میکشد و یواشکی و ناخودآگاه لبخند میزند . 
نویسنده دوباره به کیبرد خیره میشود . 
تایپ میکند : 
خدایا ! ممنون که صدامو شنیدی. ممنونم بابت همه چیز. بابت  امید و معجزه ی توی راه. خدایا میشنوی؟ شکرت ! صدهزار مرتبه شکرت ! 
نویسنده دوباره لبخند میزند. این بار آگاهانه. این بار عاشقانه! 
:) 
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۰۰:۱۵
لاجوردی .

از : لاجوردی

به : خدا

حقیقتا امروز از آن روز هایی بود که هر ثانیه به ثانیه اش بغض قورت دادم و تند تند پلک زدم که مبادا گریه ام را کسی ببیند . که البته  دقیقه ها هم سنگ تمام گذاشتند و به دیرترین حالت ممکن گذشتند ! میدانم که دلت خیلی گرفته است از دستم . می دانم که انقدر از دستم عصبانی هستی که نخواهی به حرف هام گوش بدهی . ولی به این فکر کن که کسی که دارد کلمه به کلمه ی  این متن را می نویسد ، هیچ کسی را جز تو ندارد! که چند وقتی هست که امیدش از همه ، وقتی می گویم همه واقعا همه ! نا امید شده است . که دلش امروز انقدر گرفته که حالا دارد فقط تند تند اشک هایش را از کیبردش پاک می کند که مبادا نفر بعدی ، بفهمد حجم دل تنگی نویسنده را ! می دانم عصبانی هستی . میدانم که امسال بنده ی خوبی نبودم . میدانم انقدر که من بدترین و خودخواه ترین بودم ، هیچ کس توی تمام این سال ها نبوده . می دانم که حتی دلت نمی خواهد گوش بدهی چه میگویم ، بس که من خودم این کار کردم ...بس که بد بودم ...

که حالا حتی توی دعا کردن هایم هم می فهمم که عصبانی هستی . می فهمم که انگاری حوصله نداری گوش بدهی به وراجی های این بنده ی بی سر.پای قدر نشناس! . اما حالا امده ام . با دست هایی که هیچ ندارند . که پشمان ترینم . که اصلا اشک هایم بند نمی اید . که امده ام یک قراری بگذارم از امشب . تا 40 روز . که امده ام قول بدهم تا 40 روز . که بهتر شوم. که لیاقت دعا پیدا کنم . که تو یک نگاهی بیاندازی به کسی هیچ کسی را جز تو ندارد . نمی خواهد هم داشته باشد ...


۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۲
لاجوردی .

نمیدانستم انقدر سخت است .

نمیدانستم که دیدن پدرم توی این وضعیت - وقتی که نگرانی جای خود را به ناامیدی داده است - چه قدر سخت است . نمی دانستم پدر ها هم میتوانند خسته شوند و حرف هایی بزنند که بوی ناامیدی میدهند . پدرم کوه صبر بود .دنیایی از امید و ارزو و تلاش . و حالا، خسته ، عصبانی و ناامید ...شبیه هر کسی است جز پدری که من میشناختم . شبیه هرکسی جز ادمی که بود ...

شانه های افتاده و دلی که تنگی اش، گاه گاهی از گوشه ی چشمانش می زند بیرون . ساکت و گوشه گیر . نمیدانستم انقدر سخت است . نمیدانستم انقدر سخت است که تلخی خنده های پدرت را بدون راهنمایی کسی بفهمی . نمیدانستم که خجالت پدر از بچه هایش ، ادم را به مرز جنون و دیوانگی میکشاند. که حاضری همه ی همه ی دنیا را ، به یک خنده ی بدون نگرانی پدرت بفروشی .که چه قدر پدر، وزنه ی مهمی است برای زیستن ...چه قدر ...






پ.ن: من  هنوز معجزه ات را فراموش نکرده ام . میدانم یک جایی همین جاهایی . منتظر یک فرصت . می ایی و همه ی درد ها مثل یک اتوبوس تندروی خشمگین میرود . من مطمینم .

.


تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد 

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ...

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۱۹:۵۶
لاجوردی .