روز ششم
ادم ها از یک جایی به بعد از نرسیدن ، أوقات تلخی نمیکنند ،داد نمیزنند ، دعوا نمیکنند حتی گریه هم نمیکنند. اما دیگر انتظار هیچ چیزی را هم نمیکشند. هیچ روزی را بیشتر از آن یکی دوسِت ندارند ، حتی برایشان فرقی نمیکند که برای صبح ناهار بخورند و به جای ورزش عصر گاهی، کمی به مقدار خیلی زیادی بخوابند. خواندن هیچ کتابی به وجد شان نمی آورد و از دیدن بچه های موفرفری و چشم آبی هیجان زده نمیشوند. هیچ اتفاق خاص درونی ای رخ نداده فقط نرسیدن های بسیار ، سردشان کرده. که گلویشان از بغض کردن خسته شده و اشکی برای ریختن توی چشمشان نمانده. نه اینکه نخواهند و با احساسات مبارزه کنند. نه! فقط دیگر چیزی برای انتظار کشیدن و به دست آوردن برایشان نمانده ...هیچ دلگرمی ای برای ماندن و هیچ روز ِ قشنگی برای انتظار کشیدن! نه اینکه نخواهند و این حرف ها ...
پ.ن: انتظار که چیز بدی نیست
روزنه ی امیدی ست در ناامیدی مطلق
من انتظار از خبر بد بیشتر دوسِت دارم !...
انتظار و انتظار و انتظار ! ٣٤ روزی مونده و باید فکر کنم دلخوشم من به محالات رضا ! همین :)
دعا بفرمایید !:)